Shahbod Noori godfather of the Persian community, Shahbod Noori editor-in-chief of tehran magazine
مادري كه چند هفته قبل به دفتر مجله تلفن زده بود و آه همكاران را با بيان مختصر سرگذشت تلخ خود درآورده بود، وارد دفتر مجله شد. غم و غصه در چهره او كه پاكي و معصوميترا به خوبي ميتوان از آن حس كرد، كاملاً هويدا بود. اما از چهره دختر شش ساله اش كه دستش در دست مادر بود شيطنت كودكانه و شيريني موج ميزد. يك عروسك به طول يك مداد معمولي در دست كودك بود كه برخلاف عروسك هايي كه كودكان به دست ميگيرند و يا در آغوش ميفشارند، سيماي دخترانه نداشت. سيماي مردي را داشت كه يك كلاه لبه دار قشنگ بر سرش بود. دخترك مرتب به عروسك نگاه ميكرد و گاه آن را بي اختيار به سينه ميفشرد حركات او برايم عجيب بود. اما وقتي مادر نشست و به بي وفايي شوهر اشاره ها كرد و افزود كه دخترم پدر ميخواهد، پاسخ عكس العمل هاي كودك را در ذهنم گرفتم و فهميدم كه دخترك عروسك را نمادي از پدر ميداند. مادر گفت: دخترم به زودي به مدرسه خواهد رفت. پدر ميخواهد، هم سن و سالان خود را ميبيند كه با پدرهايشان بازي ميكنند و به خريد ميروند. اگر مرتب در خانه بنشينيم خستهميشويم. جراCت بيرون رفتن با او را هم ندارم. مرتب بهانه پدرش ميگيرد. هر چه داستان به ذهنم رسيده برايش تعريف كرده ام. اما او هنوز منتظر است تا او از در وارد شود. مادر ادامه داد: خانواده ام را رها كردم و خام وعده هاي او شدم تا در آمريكا بهترين زندگي ها را داشتهباشيم. درسم را ناتمام گذاشتم تا بتوانم با كار كردن در فروشگاه ها مخارج زندگي را تأمينكنم. اما او به جاي آنكه همكار و شريك زندگي من باشد شب ها را در كافه ها ي قليوني و مشروب خوري ميگذراند تا سرانجام در اين رفت و آمدهاپاي زني به زندگي شبانه او باز شد و او را اسير خود كرد. من حامله بودم و به سختي كار ميكردم و او بي قيد و آزاد و بي خيال شب را تا صبح با آن خانم سر ميكرد. دخترمان كه به دنيا آمد تصور ميكردم او عوض خواهد شد. اما نتيجه اي نداشت و بيشتر اوقات گريه هاي شبانه طفلمان را بهانه ميكرد تا شب را بيرون از خانه بگذراند. چند بار تصميم گرفتم به ايران برگردم. اما با چه رويي ميتوانستم به خانواده ام بگويم كه تمام وعده هاي مرد روِياهايم پوچ از آب درآمد و زندگي مرا تلخ و سياه كرده است. به ناچار با هزاران بدبختي و مشكلات دخترم را بزرگ كردم. به صدهادرخواست براي ازدواج و ارتباط دوستانه جواب رد دادم. اگر به خاطر دخترم نبود ميرفتم و در يكي از كليساها راهبه ميشدم تا چشمم به بسياري از آدم هايي كه دوروبر آدم هستند و هر روز با ده ها شايعه زندگي را براي من و افرادي مثل من تلخ تر و دردناك تر ميسازند، نيفتد. اما چه كنم كه عاشق دخترم هستم و نمي توانم او را تنها رها كنم. به كسي هم نمي توانم اعتماد كنم تا بتواند براي او جاي پدر را بگيرد. متاًسفانه هنوز عده زيادي از مردهابه زنان به عنوان وسيله اي ياد ميكنند كه فقط براي روابط زناشويي و كار خانه خلق شده اند. حضور من در مجله تهران نيز به خاطر اين است كه اين مجله شما را در دست خيلي ها ديده ام و ميدانم كه خوانندگان زيادي دارد. به همين خاطر آمدم تا سرگذشت تلخ مرا به مختصر بنويسيد تا دختران براي انتخاب مرد زندگي خود و ازدواج با آنها، چشم و گوش خود را خوب باز كنند و از تجربه هاي پدر و مادرشان استفاده كنند. وقتي آن مادر و دختر رفتند با آنكه متأثر و دلگير بودم اما اميدواري داشتم كه او يك زن پاك و مقاوم است كه در جاده انحراف نخواهد افتاد و ميتواند بدون مرد هم روي پاهاي استوار خود بايستد