واي بر اين بچه ها

Editor Note Shahbod Noori from Tehran Magazine

واي بر اين بچه ها

• چند روز پي در پي ا~قايي با صدايي خسته كه افسردگي در آن قابل درك بود برايم پيغام مي گذاشت و هميشه هم حرفش ناتمام مي ماند و سخنش را قطع مي كرد. ‌ ‌
بالاخره چند روز پيش وقتي زنگ زد گوشي را برداشتم. تا گفتم الو، بله بفرماييد كمي منِ منِ كرد.
گفتم بفرمايد فرمايشي داشتيد. گفت آقاي نوري خودتان هستيد، از صدايش كه شبيه پيام هايش بود او را شناختم گفتم بله خودم هستم شما قبلاً هم براي من پيغام هاي ناتمامي را گذاشته ايد درست مي گويم ؟ ‌ ‌
گفت درست است خودم بوده ام و هر بار خواستم حرفم را بزنم بچه ها سر مي رسيدند و من سكوت مي كردم . ‌ ‌
گفتم پدر جان اگر فرمايشي داريد در خدمت شما هستم . نفسي كه بي شباهت به آه كشيدن نبود كشيد و گفت دارم منفجر مي شوم ، كمي سكوت كرد و با صدايي توام با گريه فرمود من تمام عمرم كار كرده ام وضع مالي بسيار خوبي هم دارم ، ببخشيد داشتم .
(پرسيدم چرا داشتي مگر ورشگسته شدي ؟ گفت دقيقاً همين طور است منتهي به وسيله پسرم و همسرش. گفتم چطور؟ (بقيه اش را از زبان خودش بخوانيد. ‌ 
آقاي نوري دلم دارد مي تركد. باور كن تنها چيزي كه انتظارش را نداشتم بر سرم آمده است و عين شطرنج بازان با اولين حركت، كيش و مات شده ام .
ده سال پيش رفتم ايران ، باغ ، خانه و سهام بازرگاني خود را فروختم و با هر زحمت و دلهره اي بود پول ها را به آمريكا به حساب پسرم منتقل كردم تقريباً چهار ماه ايران بودم تا همه چيزم را به آتش كشيدم و همه ي پل هاي پشت سرم را خراب كردم. وقتي وارد آمريكا شدم پسرم و همسرش جديدش از من استقبال جانانه اي كردند. در فرودگاه از من فيلمبرداري نمودند و با دسته گل قشنگي، به من خوش آمد گفتند. من بينهايت خوشحال شدم و خداي را شكر كردم كه آخر عمري عزتم حفظ شده و تحويلم مي گيرند. ‌ ‌
بعد از يكي دو ماه پسرم اقدام كرد و برايم حقوق دولتي گرفت من بيشتر خوشحال شدم كه پول مفتي به دستم مي رسد فوراً ضرب در 1100 تومان كردم ديدم چند صد هزار تومان مي شود.
دو سه ماه بعد پسرم گفت: پدر ميخواهي برايت يك خانه بخريم. گفتم از اين بهتر نميشه . خلاصه همه چيز بروفق مراد بود مرتب مرا به رستوران مي بردند، لباس هاي شيك برايم مي خريدند، طوري شد كه فكر كردم من بچه آنان هستم كه اين همه توجه مي كنند. ‌ ‌
چندي گذشت گفت: پدر امروز مشاور املاكم پيش ما مي ا~يد تا براي خريد خانه برنامه ريزي كنيم . خلاصه اش مي كنم طبق گفته مشاور املاك و وكيل پسرم، من نميتوانستم نشان بدهم كه ميخواهم خانه بخرم چون حقوقم قطع مي شد لذا رضايت دادم به نام پسرم خريداري شود 
ماجرا طولاني است بعد از خريد خانه ‌سه خوابه دربالاي كوه هاي انسينو اندك اندك احترامم كم شد و الان كه با شما صحبت ميكنم به قول پسرم و خانمش چون آن دو كار مي كنند من در خانه سالمندانم و خانم و آقا هر كدام با ماشين هاي شيك هر دو هفته به من سر مي زنند و با بيحوصلگي چند دقيقه اي مرا ملاقات مي كنند (كه در آن چند دقيقه چند بار تلفن هايشان زنگ ميزند)، و اندكي بعد مي گويند خوب پدر جان ما كار داريم بايد برويم . مواظب خودت باش من الان احساس مي كنم هيچم هيچ هيچ، با آن هوم لس هاي لوس آنجلس هيچ فرقي ندارم و محصول همه ي زندگي هفتاد چند ساله ام گوشه ي اين قبرستان نيمه زنده ها( به نام خانه سالمندان ) مي باشد. ‌ ‌
فعلاً هم يك هفته مرا ميهمان كرده اند چون فاميل به ديدنمان مي ا~يند مي خواهند نشان بدهند كه من در خانه خودم زندگي مي كنم فقط يك جمله مي گويم و خداحافظي مي كنم : ‌ ‌
پدران و مادران گرامي به خاطر چند صد دلار دولتي مجاني خود را به فلاكت نيفكنيد!

شهبد نوری